تاریک هنگام به مرز خجند رسیدیم. پیش از ورود به داخل قرارگاه مرزی هیچ چراغ نبود و ما جمعی مسافر خسته و دلتنگ و ناکام، لنگ لنگان بار خود را کشیدیم و با ازبکستان و مرزبانان نامهربان آن وداع گفتیم. پاهایمان سنگین می‌رفتند زیرا دل در سمرقند وانهاده بودیم به آرزوی دیدارهای بیشتر که آیا میسر شود...

مرزبانان ازبک، نامهربان‌ ترینند در جهانی که من دیده‌ام. از سمرقند با اندک زمانی می‌توان به پنجکنت باستانی رسید، امّا ازبکان نامهربان که سر نخوت با تاجیکان دارند و عشق تاجیکان و فارسی زبانان را به سمرقند و بخارا می‌دانند، راه را بر عبور آسان‌تر پنجکنت بسته‌اند. این تحفه کینه، دست پخت نامیمون روس‌هاست در نزدیک به یکصد سال سایه افکنی بر همه این سرزمین‌های فرارود. به سبب بسته بودن مرز پنجکنت گروه ما ناچار بیش از صد کیلومتر به سوی شمال راند تا از مرزی دیگر بگذرد و طرفه این که مرزبانان مُهر عبور از تاشکند را طلب می‌کردند که سفارت ازبکستان در ایران همان را نیز از ما دریغ کرده بود. شب خنکی بود، شاید بارانی آمده بود، در فراق سمرقند. در تاریکی مطلق فرم‌های ورود به تاجیکستان را در تکّه زمین میان دو مرز پرکردیم. روی سکویی فلزی بدون هیچ وسیله. و به امید دیدار هم زبانانی که با آن‎ها از سمرقند و بخارا بگوییم.

پس از ورود به تاجیکستان، با آن مهربانی خانم مرزبان که غبار دلتنگی را از دل‎هایمان زدود، به سوی آرامشگاه بهارستان، مجموعه‎ای تفریحی استراحتی در کنار رود سیحون و دریاچه پشت سد آن راندیم. تاجیکان ما ایرانیان را همچون برادران جدا مانده دوست می‎دارند و احتراممان می‎کنند. در سفرم هرچه تاجیک دیدم با مهربانی و لطف با من سخن گفت. تاجیکانی که از تمکّن مالی برخوردارند برای مداوا به مشهد و تهران می‎روند و تماشای پزشکی پیش رفته ایران همراه با دیگر نماد‎های تمدن در شهرهای بزرگ ایران آن‎ها را شگفت زده کرده است. بانوی میان سالی برایم از اشتیاق سفرش به مشهد و زیارت آرامگاه حکیم فردوسی می‎گفت. با احترام و هیجان.
خجند در یک قدمی بود.
من بی‌خود و تو بی‌خود، ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر، شوریده و دیوانه
...
گفتم ز کجایی تو، تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل، نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا، نیمی همه دردانه
(غزلیات شمس)
خجند دوّمین شهر بزرگ تاجیکستان مرکز ایالت سغد و در ورودی درّه فرغانه واقع است. رود باستانی سیحون یا سیردریا از میان این شهر می‌گذرد. واژه خجند شاید از "کوچند" یا "گوی چند" و یا "خورکند" آمده است. شاید به معنی شهر آفتابی است و شاید به معنی جایگاه مردم سعادتمند. شاید آن را سیاووش یا کیخسرو بنا کرده و مرز ایران و توران بوده است. شاید هم اسکندر مقدونی سازنده آن است. هرچه هست این شهر سه هزار ساله به گواهی تاریخ، تا دوره انقلاب بلشویکی جایگاه هنرمندان بوده است. نور محمّد نیازی در وصف خجند می‌گوید:
دریا خموش می‌گذرد از بر خجند
سیحون طراز را به هوس سیر دیدنیست
آواز خود نمی‌کند از آن جهت بلند
اینجا صدای عشق و محبت شنیدنیست
هر گه که می‌رسد نفس گرم نوبهار
از شوق دوستداری خود او دمیدنیست

خجند نیز مانند سمرقند و بخارا از مراکز بزرگ تجاری جاده ابریشم بوده است و این هنوز در فراوانی و نوع بازار‌های آن هویدا است. خجند زادگاه بزرگانی چون کمال خجندی و بانو مهستی خجندی است. کمال خجندی عارف بزرگ هم دوره خواجه شیراز، اگر چه در خجند زاده شد اما پس از زیارت کعبه در تبریز اقامت گزید و اشعار اندکی از او به جای مانده است.عشق حالی است که جبریل بر آن نیست امین
صاحب حال شناسد سخن اهل یقین
جرعه‎ای بر سر خاک از می عشق افشانند
عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جبین
درباره بانو مهستی خجندی هرچه جستم هیچ نیافتم جز مجسمه نیم تنه زیبایی در پارکی مشرف به سیردریا.
امّا گروه ما نه در شهر خجند بلکه در هتلی در مجموعه بهارستان، در نزدیکی این شهر باستانی اقامت یافتیم. مجموعه بهارستان که مشتمل بر چندین ساختمان بلند ساخت هتل‌وار، چندین آپارتمان- ویلا، استخر‌های زنانه و مردانه، سالن‌های ماساژ و گرما درمانی و هم چنین سالن غذا خوری عمومی بسیار بزرگ، چایخانه، زمین‌های تنیس و ساحل شنی کنار دریاچه است، توسط یکی از دخترهای رئیس جمهور تاجیکستان بنا شده و سالانه میزبان تاجیکان بسیار است که برای استراحت و تفریح بدانجا می‌آیند. 

استخر زنانه آن که در ساختمانی جدا از استخر مردانه واقع است، نه تنها بسیار کوچکتر از استخر مردانه که ساعت کار بسیار محدودتری نیز دارد. اصولا به نظر من زنان تاجیک فاقد آن سطح برابری فرهنگی و سنّتی هستند که میان زنان و مردان در ایران مشاهده می‌شود. و اگر چه مانند زنان ایران مجبور به استفاده از روسری و لباس مخصوص نیستند امّا در فعالیت‎های اجتماعی مدرن هرگز حضوری مانند زنان ایرانی ندارند. آن‎ها فروشندگان نان و میوه در میانه بازار هستند امّا در اموری که با تکنولوژی مدرن سر و کار دارد به نظر فعال نمی‌آیند.
در تمام مسافرت ما به هرسه کشور ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان، بیش از سه یا چهار مورد راننده زن ندیدیم. البته در شیرینی دختران تاجیک، و زیبایی بانوان ترکمن شک و شبهه‌ای نیست. تاجیکستان موطن دختران و زنان زیباست.روز هشتم سفر به زیارت خجند رفتیم. سال‌ها پیش وقتی دخترهایم کودکانی خردسال بودند کتابی به دستم افتاد بنام "خدیوزاده جادو شده" نوشته لئونید سالایف که با دخترهایم آن را خواندیم و بسیار لذّت بردیم. داستان در خجند رخ می‌داد و از پل‌های مختلف شهر نام می‌برد.

دیدارم از خجند مرا به یاد این داستان انداخت و چشمم را در پی ملا نصرالدین و ماجراهایش، در پی داروغه و فالگیرهایش و در پی هدایای بابا توره‌خان به هرطرف دواند و بار دیگر قدرت شگرف ادبیات و اثر ادبی را در ارتباط فرهنگی و مهر و دوستی میان مردمان بر من روشن کرد. جای دخترانم که هریک در گوشه‌ای از دنیا به کار و زندگی مشغولند، سبز بود.
ابتدا به موزه رفتیم که در کنار ارگ خجند و در حاشیه پارک کمال خجندی واقع است. موزه جالبی بود و از قدمت این سرزمین و مردمانش حکایت می‌کرد. تاجیکان همه ادبیات فارسی و ادیبان فارسی گوی را تاجیک می‌دانند و برایشان مهم نیست که مثلا خواجه حافظ شیرازی بوده و در تمام عمر از شیراز بیرون نرفته است، یا فردوسی توسی بوده و گذارش به سمرقند و بخارا نیفتاده است. 

پس از این که تاجیکستان و همه شهرهای نامی‌اش به روسیه پیوسته شد، روس‌ها به سبب جدا سازی آنان از دیگر فارسی زبانان که مشخصا در ایران زمین سکونت داشتند تلاش کردند فرهنگ و زبان و قومیت تاجیکان را منکر شوند و آنان را به روسیه ضمیمه نمایند. این برنامه را با ازبک‌ها، قرقیزها، کازاک‌ها و ترکمن‌ها هم داشته‌اند. در برابر متفکّران دلسوزی نظیر صدرالدین عینی تلاش نمودند زبان و ادب و قوم خود را مستقل از ایرانیان و فارسی زبانان قلمداد کنند تا بتوانند هویت خود را نگاه دارند. برای حصول این تصمیم چاره‌ای نبود که تاجیکان را اوّلین قوم فارسی زبان بدانند و هرکه در هر کجا به فارسی سخنی گفته و نوشته را تاجیکی بدانند. آکادمسین باباجان غفوروف نیز کتاب تاریخ "تاجیکان" را به همین منظور پژوهش و تحریر کرد. پس از فروپاشی روسیه شوری و استقلال کشورهای مختلف آن به سبب بی‌توجهی و اهمال دولت و ارباب ادب و پژوهش در ایران همچنین بی‌خبر بودن مطلق تاجیکان از جهان و عدم دسترسی سنّتی آنان به منابع مطالعاتی همچنین آشنا نبودن آن‌ها با هیچ زبان دیگری جز روسی همچنان در این خیال مادر قوم و مادر زبان فارسی باقی مانده‌اند و برآن پای می‌فشارند. جالب این که اگر چه تاجیکستان زبان تاجیکی (فارسی با لهجه خراسانی قدیم) را زبان رسمی خود برگزید، امّا خط آنان سریلیک (روسی) است و از خواندن آثاری که مدعی تصاحب آن هستند محرومند. رودکی را پدر شعر تاجیک که منظور همان فارسی است می‌دانند و نمی‌توانند یک شعر او را به خطی که خود نوشته است بخوانند. شایان ذکر است که ایرانیان نیز پس از سر برآوردن از خاکستر تهاجم تازیان زبان خویش را فارسی و خط خود را عربی برگزیدند و آنچه امروز خط ایرانی-فارسی گفته می‌شود، در حقیقت الفبای عربی است. 

امّا قوم تاجیک که هستند و رابطه آنان با ما ایرانیان چیست؟ پژوهندگان غربی بسیاری از ابتدای قرن نوزدهم به مطالعه خواستگاه قوم تاجیک پرداخته‌اند. در 1823 م.کلابروت در مقاله‌ای در باره مردم بخارا گفت: "تاجیک" تغییر شکل یافته "دئی" است و پارت‌ها و اشکانیان "دئی"، "تاجیک"، و "دجیک" خوانده می‌شده‌اند. آ. برنشتام واژه تاجیک را به زبان کهن مردم تخارستان در هزار سال پیش از میلاد نسبت می‌دهد. آن را از ریشه "تژی" در زبان سکایی می‌داند و معتقد است ترکان آسیای مرکزی آریاییان ساکن آن منطقه را چنین می‌نامیده‌اند.
استاد محیط طباطبایی بر این باور است که ایرانیان را در جنوب و غرب سرزمین پهناور ایران به سبب تمایز از اعراب "عجم" می‌خوانده‌اند و در شمال و شرق به منظور تشخیص از اقوام ترک "تاجیک". محیط طباطبایی بر این باور است که تاجیک‌ها همان عجم‌ها و پارسی زبانان هستند. در "فرهنگ شرفنامه منیری" و در برهان قاطع تاجیک را برابر غیر عرب و غیر ترک معنی کرده اند.
محمّد تقی بهار در سبک شناسی خود نیز تعریفی نظیر استاد محیط طباطبایی دارد. از اسناد به جای مانده از دوران تیموری چنین برمی‌آید که تیموریان به منشیان و وزرای ایرانی خود تاجیک می‌گفته اند. سعدی بارها لغت تاجیک را در برابر ترک قرار داده است:
نگار ترک و تاجیکم کند صد خانه ویرانه
به آن چشمان تاجیکانه و مژگان ترکانه
یا
ز دریای عمان برآمد کسی
سفر کرده دریا و هامون بسی
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
ز هر جنس در نقش پاکش علوم
عبدالرحمن جامی نیز ترک و تاجیک را برابر هم بکار می‌برد. به ویژه در رابطه خود با امیرعلیشیر نوایی که ترک بود:
سایلی گفت با کسی به عجب
با فلانت چه نسبت است و نصب؟
گفت: او ترک هست و من تاجیک
لیک داریم خویشی نزدیک
بیهقی بزرگ نیز در تاریخ به جای مانده خویش از تاجیک ها با لفظ "تازیک" نام می‌برد.
به گمانم این نشانه‌ها کافی است که ادعای تاجیکان را بر قدیم بودن تبار ایرانی خود بپذیریم و آنان را نه قومی جدا و مدعی که ایرانی تبار و برادر هم خون و هم میراث ادب فارسی بدانیم. به نظر می‌رسد آنچه امروز از ادب شعری ایران نام‌آور و بلند آوازه است. حاصل تلاش نخبگانی است که زمانی در مقایسه با ترک‌های مهاجم "تاجیک" و در برابر تازیان متجاوز "عجم" خوانده می‌شده اند. به تبار آریایی-ایرانی-تاجیک خود سربلندم که سرچشمه در تاریخی به قدمت سیاووش و کیخسرو دارد و بزرگانی چون فردوسی و رودکی و بوعلی سینا پرورده است. تنها دریغ و افسوس بر این است که امروزه ایرانیان و تاجیکان نمی‌توانیم آثار مکتوب یکدیگر را مطالعه کنیم. با توجه به این که خط فارسی با همه ادبیات ایرانی پیوسته است. کاش تاجیکان به رفع این دریغ همت گمارند و این دره ژرف جدایی را از میان بردارند.
صدای باد می‌آید، عبور باید کرد
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید.
مرا به کودکی شور آب ها برسانید.
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
(سهراب سپهری)

به پنج شنبه بازار خجند رفتیم به جستجوی تاجران راه ابریشم. اگرچه این بازار در زمان سیطره شوری در خجند ساخته شده امّا مطمئنم اگر گوش بر زمین می‌خواباندیم، صدای قدم‌های شتابناک تاجران، و صدای هیاهوی سودای آن‌ها را می‌شنیدیم که با غوغای رج به رج بانوان زیبای فروشنده میوه و نان و خشکبار نشسته در میدان در هم آمیخته. "پنج شنبه بازار" خجند نمونه یک بازار قرون 10 تا 12 ایرانی است که نظیرش دیگر در ایران یافت نمی‌شود. فصل برداشت انگور بود و خوشه‌های زرین و یاقوتی انگور از هر گوشه‌ای خریدار را به سوی خود می‌خواندند. تنوع انگور در خجند شگفت آور است. در سوی دیگر میدان بازار مسجد شیخ مصلح الدین النوری خجندی از عارفان قرن 12 میلادی قرار دارد که هنوز دایر است و نمازهای پنجگانه در آن برگزار می‌شود. باید بگویم در هیچ یک از مساجد اهل سنّت در این سفر نمازخانه و یا حتی وضوخانه‌ای برای بانوان در نظر گرفته نشده که نشان ممنوعیت ورود آنان به این مساجد بوده است.

از سوزن دوزی‌های نفیس بخارا در خجند نشانی نیست امّا کار دستی با ارزش خجندی‌ها سرامیک است و بازار پر است از قوری و پیاله های چایی خوری به شکل ها و طرح های زیبا.

ادامه دارد...

خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت اول - عشق آباد - ترکمنستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت دوم - مرو قدیم - ترکمنستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت سوم - بخارا- ازبکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت چهارم - سمرقند - ازبکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت پنجم - خجند - تاجیکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت ششم - پنجکنت - تاجیکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت هفتم - شهر دوشنبه- تاجیکستان)