برای اطلاع از جزییات سفر جاده ابریشم کلیک کنید.

نوشته فلور طالبی (قسمت دوم - ازبکستان )

 به ازبکستان وارد شدیم و نامهربانی‌ها و درشت کرداری‌های مرزبانان را به شوق پای نهادن در وادی شریف بخارا، شهر مدرسه‌ها و مروارید قرون میانه، تاب آوردیم. ازبکان که خود را تورانی می‌‎دانند، برخوردهایی بس نامهربانانه و درشت در مرزها دارند. در مرز ورودی ازبکستان، جامه‌دان‌هایمان را وارسیدند، داروهایمان را با سیستم دارویی کشورشان تخمین زدند، عکس‌هایی را که در تلفن یا تابلت‌ها داشتیم تماشا کردند، درباره عکس‌های شخصی ما نظر دادند و ربات  وار و بی‌اعتنا به خشم ما تا توانستند معطلمان کردند. خاطره عبور از مرزهای ازبکستان تلخ‌ترین بود در این سفر.

در مرکز بخارای شریف، در کنار مدارس دیوان بیگی و کوکلداش و خانقاه دیوان بیگی، در هتلی در میدان "لب حوض" مسکن گزیدیم. در زیر درختان کنار استخر قدیمی لب حوض، مجسمه‌ای از ملاّنصرالدین است سوار بر الاغ چموش خود که به خیل بسیار مشتاقان که از غرب و شرق عالم به دیدارش آمده‌اند، رندانه می‌خندد و با دست درود می‌فرستند.

گمان می‌کردم بخارا مرا به یاد شاهان سامانی و شاعران توانای دربارشان به ویژه رودکی اندازد. امّا دیدار بخارا مرا برد به دوران صدرالّدین عینی و روزگارش در مدارس بخارا. شریف را او به نام بخارا افزود و بخارای شریف را بر روزنامه‌ای نام نهاد که در دورانی در این شهر زیبای خراسان بزرگ می‌پراکند. بی‌اغراق در بخارا به همان اندازه که رد پای رودکی و بزرگان ادب پارسی را پی می‌گیرم، در جستجوی صدرالدین، طلبه تهی کیسه و یتیم امّا سرشار از هوش و ذوق و ادب می‌گردم که در خاطرات عینی به تصویر کشیده شده است. آکادمسین صدرالّدین عینی که نه تنها رییس آکادمی علوم تاجیکستان که قهرمان انقلاب فرهنگی تاجیک‌ها نیز به شمار می‌آید، انسان برجسته‌ای است که شرح زندگی و تلاش‌هایش برای سربلندی مردمانش خواندنی و آموختنی است.

او که ابتدا از مدرسه میرعرب، که هنوز مدرسه علمیه دایری است، تحصیل خود را در بخارا آغاز کرد و تقریبا در تمام مدارس بخارا زیست، در مدرسه دیوان بیگی نیز زمانی حجره‌ای داشت و در کتاب خاطراتش از استخر لب حوض و ماجراهای اطراف آن چنان داستان‌ها دارد که خواننده شیفته‌ای چون من را به این دیار بکشاند. به امید دیدارش به حجره‌های مدرسه دیوان بیگی که با زیبایی نگاه‌داری شده و به گوشه‌های فروش صنایع دستی مردم بخارا تبدیل شده است، سر کشیدم و هوایی را که روزگاری او نفس کشیده بود، به ریه‌ها فرو دادم.
حتّی هوا هم سرشار تاریخ و افسانه است.

"ما وقت خفتن به شهر بخارا رسیده از دروازه سمرقند آن به درون شهر درآمدیم. نظر به قول پدرم اگر پنج دقیقه دیر می‌کردیم در بیرون شهر می‌ماندیم. درون شهر تاریک بود. در دروازه‌خانه شهر، در پیش دروازه‌بان یک پیلسوز که با پِلته و روغن زغیر می‌سوخت، روشنایی خیره‌ای می‌داد. ما از کوچه این شهر تاریکستان، اندوهگینانه رهسپار گردیده به پیش مدرسه میرعرب رسیدیم که اکه‌ام با سیّداکبر در آن جا استقامت داشتند..." (صدرالدّین عینی. یادداشت‌ها. سعیدی سیرجانی. ص 120)
هرچه از بخارا بگویم کم گفته‌ام. باید رفت و دید. آن که از پیچ کوچه‌ای تاریک می‌گذرد و پیش می‌آید، شاید ابوعلی سینا باشد پیش از هجرت به سرزمین‌های باختری، یا وزیر بزرگ بلعمی با ترجمه خود از تاریخ طبری، یا شاید امیر سامانی است که بی موزه پای در رکاب نهاده به شوق بوی جوی مولیان بر اسب نوبتی جسته و به کوچه‌های پرپیچ و خم بخارا تاخته است. به همه این دلاوران و عالمان و ادیبان درود و آفرینی خالصانه دارم. 

نام بخارا شاید از "ویهارا" برآمده که در زبان سانسکریت "پرستشگاه" معنا دارد، یا به معنی "بهار" عبادتگاهی بودایی است. هرچه هست فریبنده و زیباست. اصیل و تاریخی. بخارا تاریخ پرفراز و نشیبی پیموده و پس از اسلام میان سامانیان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و سپس مهاجمان مغول و پسران تیمور بارها دست به دست شده و سرانجام دارای امارت شده که آخرین امیر آن، امیر سیّد امیرعالم جاه، در اوایل قرن بیستم و با بمباران هوایی روس‌ها و نابودی ارگ بخارا مجبور به فرار به تاجیکستان شده و در غربت از جهان رخت بسته است. امروزه بنای کاخ تابستانی امیر به نام "ماه خاصه" در حومه بخارا از دیدنی‌های شهر بخارا است.
"در تابستان سال 1893 در بخارا باز وبا پیدا شد. در درون یک هفته آدم تندرست کم دیده می‌شد و در هفته دوم از هرگذر هر روز چند جنازه برآمدن گرفت. در وقت نماز پیشین خانقاه دیوان بیگی و بالای حوض که عادتا مردم بخارا مرده‌های خود را در وقت مذکور همان جاها برده جنازه می‌خواناندند، دو طرف صحن مسجدها از جنازه پرمیشدگی شد، به حدّی که امام نمی‌دانست به کدام مرده جنازه خوانده ایستاده است..." (همانجا.ص383)
در بافت قدیمی بخارا که از آثار ثبت شده یونسکو به شمار می‌آید، مدارس فراوان، بازارها و تیم و تیمچه‌های بسیار تاریخ را در شهر به دام افکنده متوقف کرده‌اند. بیهوده نیست که این همه بازدید کننده غربی راهی بخارا می‌شوند تا در فضای بزرگترین تمدن‌های قرون دهم تا پانزدهم میلادی تنفس کنند و پای در کوی و برزنی نهند که برخاستگاه تمدن کهن ایرانی از زیر خاکستر دو قرن هجوم تازیان بوده است.

از لب حوض که به راه می‌افتی علاوه بر ساختمان مدارس با معماری زیبا و بخصوص نماسازی‌های فاخر آن، به بازارها و بازارچه‌هایی بر می‌خوری که در آن هنرمندان ازبک حاصل سوزن دوزی‌های بسیار نفیس خود را به تماشا نهاده‌اند. چنان که در بافت ثبت شده اصفهان چشم به تماشای زیبایی‌های کاشی و فرش می‌رود در بخارا هنر سوزن دوزی است که بیننده را به میهمانی می‌خواند. هنرمندان بخارا از دستمال تا رومیزی و رو تختی را به زیبایی تمام سوزن دوزی کرده و در کنار کلاه‌های زیبای مردانه و زنانه به نمایش گذاشته‌اند. در بازار‌های بخارا مینیاتورهای زیبایی یافت می‌شود که کپی برداشته از مینیاتوریست های نام‌آور ایرانی است. اگرچه مردم بخارا بیشتر تاجیک هستند و به زبان فارسی سخن می‌گویند اما نه تاجیک‌ها و نه ازبک‌ها توانایی خواندن خط فارسی یا عربی را ندارند. به همین سبب کتب قدیمی با الفبای عربی و فارسی باقیمانده در خانواده را اوراق کرده و ورق‌ها را می‌شویند تا بر روی آن‌ها مینیاتور کپی کنند یا ابیاتی از اشعار سعدی یا رودکی را بدون اینکه توان خواندن آن‌ها را داشته باشند رونویسی. این ابیات را در رواق خانقاه الغ بیک، که اکنون موزه کاشی بخارایی است، یافتم.

خانم راهنمای موزه چون دید مشغول خواندن اشعار هستم از من خواست آن‌ها را بلند و شمرده بخوانم تا با خط رایج ازبکی که همان خط ترکیه است، رو نویس کند.
هزار شکر که از لطف حق تعالی الله
شده است خطه ما مظهر تجلی شاه
خدیو دولت و دین، شهریار ملک یقین
مدار عز و علا، نور محض ظل الله
امیر عادل، سید امیر عالم جاه
که هست نام وی از خیر لذت افواه
به هرکجا که خرابی به غفلت آمده بود
شده است از دل آگاه او تماشاگاه
...(خوانده نمی شد. کاشی ها ریخته بود)
از آن سبب بناش عجیب بالا رفت
که دیده مانده به عجز از عروج اوج نگاه
نمونه کاشیکاری معرق سر در مدرسه الغ بیک از نمونه های بی نظیر کاشیکاری در جهان است.
در گوشه خلوتی، بر کنار حوض خالی و متروکه‌ای با همسرم نشستیم و به پسربچه‌هایی که از مدرسه باز می‌گشتند خیره شدیم. در سکوت. و بعد دانستیم هردو در پی صدرالدین عینی می‌گشته ایم. پسرک زیبای خوش زبانی به نیت فروش کارت پستال‌های بخارا نزدمان آمد. چنان شیرین زبان بود که نمی‌خواستیم گفتگویمان پایان پذیرد. به بسته آدامس من قناعت کرد و با گفتن "رحمت کلان"  بر ترک دوچرخه رفیقی ما را ترک کرد.

 در روز ششم به دیدار آرامگاه اسماعیل سامانی رفتیم که یکی از زیباترین و بی‌نظیرترین سازه‌های آجری جهان است. ساخت این آرامگاه در سال‌های 271 تا 322 شمسی به طول انجامیده و کهن‌ترین آرامگاه ایرانی تاریخ‌دار است. چهارگوش است به شیوه‌رازی و آرایه‌های آجری آن نمونه است. امیر اسماعیل را تاجیکان بسیار گرامی می‌دارند و دوران او را دوران طلایی تاریخ تاجیکستان می‌دانند. تندیس معروف او در شهر دوشنبه نماد تاجیکستان است، طرح تاج او بر روی پرچم سه رنگ آن‌ها و نام سامان زینت بخش واحد پولی و تجاری تاجیکان.

پس از بازدید از امیراسماعیل به دیدار خواجه بهاالدّین نقشبند، مراد فرقه نقشبندیه رفتیم. شاه نقشبند در سال 791 وفات یافت و در بخارا به خاک سپرده شد. امروز آرامگاه او محلّ زیارت هواداران بی‌شمارش است. بر سنگ مزارش به عربی چنین نوشته‌اند:
"این مرقد منوّر متعلق به حضرت شیخ اجل و بزرگ، احیاگر سنّت و محو کننده‌ی بدعت، کاشف حقایق و ظاهر کننده‌ی دقایق، حجت حق بر مخلوقات، سیّد محمّد بی‌سیّد محمد بن بهاالدین نقشبند بخارایی، قدس سره، که در ماه محرم 718 هجری در این روستای مبارک قصر عارفان بخارا متولّد شد و طریقت را از حضرت شیخ محمّد بابای سماسی و سید امیر کلال اخذ کرد.

 و او راست تالیفات و آثاری چند از جمله حیات نامه و دلیل العاشقین و الاوراد. و مناقب او از بسیاری شمرده نمی‌شود. و شیخ قدس الله سره، در شب دوشنبه سوم ربیع الاول سال 791 هجری درگذشت. خداوند ما را از فیوض و برکات وی بهره مند گرداناد. آمین."

بنای مزار و وضوخانه شاه نقشبند به ایوان‌هایی زینت یافته آراسته است که دیدنی است. روزی که ما به دیدار خواجه رفتیم زاد روز او بود و هواداران بسیاری به سلام آمده بودند.
عبدالرحمن جامی، از مریدان خواجه در وصف او چنین می‌سرآید:
خواجه بسته ز سر بندگی
در صف صفوت کمر بندگی
تاج بها بر سر دین او نهاد
قفل هوا از در دین او گشاد
قطب یقین نقطه توحید او
خلعت دین خرقه ی تجرید او
سِر فنا را کس از اوو به نگفت
دُرِّ بقا را کس از او به نسُفت
و عبدالرحمن جامی خود از گزیدگان ادب فارسی است.

 در این روز به دیدار "ماه خاصّه" اقامتگاه تابستانی امیر بخارا نیز رفتیم. باغی فراخ در بیرون شهر با ساختمان شاه نشین که تزیینات بسیار زیبای آیینه کاری و گچ‌بری‌های مشبک آن ویژه و یگانه است. در بخش‌های مختلف باغ و در ساختمان‌های گوناگونی که محل بیرونی و اندرونی و همچنین محل زندگی خدمه باغ بوده است، موزه‌هایی از لباس‌ها و زیورآلات نفیس به نمایش آمده که بیننده را به حیرت می‌اندازد. و به تحسین دست‌های هنرمندی که با چنین ظرافت و زیبایی مخمل و زری بافته‌اند، قبا و ردا دوخته‌اند و بر روی آن‌ها چه سوزن دوزی‌های نفیس که زبان از توصیفشان ناتوان است.

این هنرمندان اگر چه نام و نشانی از خود به جای نگذاشته‌اند امّا اعتبار موزه امیر بخارا به هنر ایشان است و هزاران نفر به ذوق تماشای دست دوزی این گرامیان به این سوی دنیا می‌شتابند.
درختان باغ پربار میوه‌های پاییزی است. و تماشای آن‌ها قصیده زیبای منوچهری را به یاد می‌آورد:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است
دهقان، به تعجب، سرانگشت گزان است
که اندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
در بخش‌های داخلی‌تر باغ ساختمان اندرون است با زیبایی‌های خود و سوزن دوزی‌های ممتاز بر رومیزی و پرده و روکرسی. در مقابل این کاخ اندرونی استخر بسیار بزرگی است و سازه‌ای آلاچیق مانند که بالای پلکانی است در زیر درختان. و تصویر امیر بخارا که مردی بسیار درشت اندام و خوب خورده است. تصور این که لابد فراشانی مجبور به نقل و انتقال این هیکل عظیم از آلاچیق به اندرون و از اندرون به آلاچیق برآمده بوده‌اند، خشمگینت می‌کند.

 باید به سوی سمرقند می‌رفتیم که راه دراز بود و شب در پیش. کوتاه دیداری از ارگ بخارا کردیم و به سوی سمرقند راندیم. ارگ بخارا در اوایل قرن بیستم توسط روس‌ها بمباران و ویران شده است و آنچه امروز هست بازسازی از بنای باستانی است. وقتی بدانجا رسیدیم، نوبت کاری به پایان آمده بود و اجازه دیدار از موزه هایش را نیافتیم.

 جاده ها در ازبکستان خوب نیست. علامت گذاری وجود ندارد و اتومبیل‌ها با سرعت می‌رانند. در نوایی، 170 کیلومتری سمرقند راننده و ماشین را عوض کردیم. باید بگویم مسیرهای ترکمنستان را با تویوتای هفت نفره پیمودیم و در اتومبیل ما شش مسافر بود. راننده ما روشن نام داشت که اگرچه نه فارسی می‌دانست و نه ما ترکمنی، توانسته بودیم رابطه‌ای برقرار سازیم و سپاسگزارش هستیم که به سلامت ما را به مرز ازبکستان رساند.
در ازبکستان اتومبیل‌ها بیشتر شورلت هستند و در هر ماشین سه مسافر نشستیم. گفتم که راننده و ماشین ما در نوایی عوض شد و راننده تازه پسرک خردسال یکساله‌اش را نیز در آغوش داشت و می‌راند و با تلفن دستی هم گاه و بیگاه صحبت می‌کرد. در برابر ایستگاه‌های پلیس راه پسرک خردسال سهم من می‌شد و با وجود گریه‌های اعتراض آمیز، تا عبور از پلیس آغوش مرا تحمل می‌کرد. نامش فردوس بود و متوجّه شدم این نام در ازبکستان بسیار رایج است. خاطره‌ای بود.
چه شیرین است شباهنگام از کنار چاه‌های آب ره سپردن
همان هنگام که سایه‌ها چون غول بر سنگ‌های داغ دراز می‌کشند
و آرام از میان سکوتی که زنگ کاروان را به چالش می‌خوانند
در راه طلایی به سوی سمرقند
ما تنها برای رد و بدل کالا سفر نمی‌کنیم
دل‌های سوزانمان با بادهای گرم‌تر خنکا می‌یابند
در اشتیاق دانستن آنچه باید آموخت
ما به راه طلایی سمرقند پای می‌نهیم
بگشای دروازه را، نگهبان شب!
آهای مسافران! می‌گشایم دروازه را
امّا به دیدار کدام دیار چنین شتابان شهر زیبا را ترک می‌کنید؟
ما به راه طلایی سمرقند پای می‌نهیم
(بخش‌هایی از قطعه نمایشی راه طلایی به سوی سمرقند. نوشته: جیمز ال روی فلیکر. ترجمه: فلور طالبی)
شب دیر هنگام خسته به سمرقند رسیدیم. سمرقند چون قند.

 "... و اکنون نگاه خود را به سوی سمرقند بگردان. آیا این شهر ملکه زمین نیست؟ آیا به خود نمی‌بالد از این که فراتر از همه شهرهاست و مقدرات همه شهرها را در دست دارد؟" (ادگار آلن پو)
در هفتمین روز از سفر به دیار سمرقند رفتیم. دوّمین شهر بزرگ ازبکستان و مرکز استانی به همین نام. ثبت شده در فهرست آثار ماندگار جهانی یونسکو در سال 2001.
در نوشته‌های باقی مانده از یونانیان باستان این شهر مَرَکَند  نامیده شده. سمرقند شاید کهن‌ترین شهر جهان شمرده شود که در مرکز جاده ابریشم و در دشت حاصلخیز رود پرخروش زرافشان در اواخر سده چهارده پیش از میلاد توسط ایرانیان پی نهاده شد و در دوران هخامنشی مهم‌ترین شهر این منطقه بود. شاید سمرقند همان افراسیاب کَرد باشد که در شاهنامه نام برده شده است. همان شهری که منیژه زیبا، آنگاه که بیژن را ربود بدانجا رفت. همان شهری که بیژن جوان سالی را در چاهی ژرف و تاریک در آن به زنجیر بود، پیش از آنکه رستم رهایش سازد. همان شهر که افراسیاب تورانی بنا نهاد و بدان می‌بالید. خرابه‌های باستانی تپه‌ای به نام افراسیاب و بخصوص گوهای بسیار باستانی آن بر این داستان اصرار دارند. یا شاید اسکندر مقدونی در حمله‌اش به ایران زمین دوران هخامنشی این شهر را بنا نهاد؟
سمرقند از ترکیب دو نام اسمرا و کَند درست شده که در فارسی باستان دژسنگی معنی دارد. سامانیان که در خیال استقرار شهریاری چون امپراطوری ساسانی بودند در اندیشه ساختن تیسفونی دیگر به سمرقند و بخارا می‌نگریستند. و چنین شد که نام سمرقند و بخارا به هم پیوست و هر دوی آن ها با نام بزرگان ادب و هنر و فلسفه فارسی- ایرانی. برای سمرقند همین بس که رودکی سمرقندی از آن دیار است و همراه بخارا چون گوهران نایاب به خال هندوی ترک شیرازی حافظ خوش سخن بخشیده شده‌اند.

 سمرقند در تمام افت و خیز‌های ایران زمین شرکت داشت و سهم خود را از فرود و فراز‌ها برداشت. مغول‌ها این شهر زیبای ایرانی را نیز مانند نیشابور و مرو چنان نابود کردند که سال‌ها خرابه‌ای بیش نبود. می‌گویند از پانصد هزار ساکنان آن، تنها سی هزار تن از یورش وحشیانه مغول جان به سلامت بردند. در 1383 میلادی به تصرف تیمور گورکانی درآمد و پایتخت او شد. در 1600 میلادی از چنگ ازبکان شیبانی بیرون کشیده شد و باز به سرزمین‌های ایرانی پیوست. و در 1924 میلادی روس‌ها این سرزمین را فراچنگ آوردند و آن را برای همیشه از سرزمین ایران و همچنین از سرزمین هم زبان و نژاد خود تاجیکستان جدا کرده به ازبکستان پیوستند.
پس از فروپاشی شوروی ازبک‌ها به تاجیک‌ها و سرزمین‌های تاجیک نشین خود مهر و اعتنایی نکردند و تاجیکان در سمرقند در سال 1991 گروهی تشکیل دادند که هیچگاه از سوی دولت مرکزی ازبک به رسمیّت شناخته نشد.
نمونه‌ای از اشعار ادیبان بخارا و سمرقند را می‌آورم.
عبدالواحد منظیم با استفاده از غزل زیبای خواجه شیراز می‌سراید:
"اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را"
به زیر پای او قربان کنم شاه بخارا را
"سخن از مطرب" و معشوق و می‌خواران مکن، برخیز
که از ظلم امیران پاک گردانیم دنیا را
"غزل گفتی و دُر سُفتی، بیا و خوش بخوان حافظ"
که بیداری دهی خوانندگان دار دنیا را
بدیهی است که شاعران معاصر تاجیک نیز سهم خود را در مبارزه برای رهایی از ستم امیران انجام داده‌اند. به دیار گرامی سمرقند و بزرگان و نام‌آورانش که افتخار ادب پارسی هستند و مایه پیوستن جان‌های مشتاق ما از فراز هزاران سال و هزاران کیلومتر، هزاران درود و آفرین باد.
ابتدا به مجموعه مزار تیمور لنگ رفتیم. تیمور که از جمله مهاجمان قدرتمند به ایران زمین بوده است، هیچگاه مورد علاقه ایرانیان نبوده و در میان ایرانیان نامش به نیکی و بزرگی یاد نمی‌شود. امّا نظرات ما ایرانیان نقش سترگ تیمور را در آبادانی و شکوه سمرقند تغییر نمی‌دهد. تیمور که سمرقند را پایتخت خود برگزیده بود برای فرّ و شکوه آن کوشید و سپاس مردم سمرقند از این شاه قدرتمند گورکانی چندان نابجا و دور از انتظار نیست. تیمور و نوه‌اش الغ بیک بر ساخت مراکز علمی و فرهنگی پای می‌فشردند و عالمان را گرامی می‌داشتند. اگرچه در قساوت قلب نسبت به مردمانی که برای حفظ استقلال مرز و بوم خویش پایمردی می‌نموده اند، چیزی از ستم فرو نگذاشته‌اند، امّا می‌گویند حتّی در این کشتارهای بی‌رحمانه گروهی نیز تیمور از عالمان حمایت می‌کرده است. کاری که بسیاری از شهریاران و حاکمان ایران زمین نکرده و نمی‌کنند.

 آرامگاه تیمور برای ازبک‌ها بسیار گرامی است و در سالهای اخیر با صرف هزینه بسیار این بنای تاریخی و زیبا مرمت شده و در تزیینات داخلی آن از طلا استفاده شده است. معمار بنا عبدالله بن محمّد بن محمود بنا اصفهانی نام برده شده، که از استادان به نام دوران خویش بوده است. گنبد‌های چین‌دار این مزار با کاشیکاری هنرمندانه سازه‌ای منحصر به فرد است. این مزار به آرامگاه خانوادگی تیمور بدل شده و دو پسر، چند نوه و همچنین وزیر و معلّم بزرگ تیمور نیز در این مزار دفن هستند. چنانکه می‌گویند تیمور این آرامگاه را برای محمّد سلطان، نوه مورد اعتماد و ولیعهد خود ساخته بوده و برای خود آرامگاه دیگری در نظر داشته، اما در میانه لشکرکشی درگذشته و به تصمیم بزرگان قوم او را در کنار این نوه محبوب به خاک سپرده‎اند.

 گورهایی که در آرامگاه دیده می‎شوند همه فقط ظاهری هستند و مکان اصلی گورها در زیر زمین است و بر روی بازدید کننده بسته می‎باشد. راهنمای فارسی زبان ما با هیجان و احترام شرح آرامگاه خانوادگی تیمور و چگونگی تعمیرات آن را برایمان گفت.

 از مزار تیمور به مجموعه ریگستان رفتیم. این مجموعه که شامل سه مدرسه بزرگ و زیباست، در کنار رودخانه‌ای بنا شده بوده است که بعدها خشکیده و گویا تنها ریگ‌های آن به جای مانده بوده است. مدارس که در سه سوی میدانی بزرگ ساخته شده‌اند، مدرسه الغ بیک، مدرسه شیردار، و مدرسه و مسجد طلاکاری نام دارند. میدان چهارگوش و مدارس اطراف آن یادآور میدان نقش جهان اصفهان است. در میان بزرگانی که در مدرسه الغ‌بیک درس خوانده اند، عبدالرحمن جامی عارف و شاعر نامی ایران را می‌توان نام برد. امروزه در میدان ریگستان فستیوال موسیقی ازبکستان برگزار می‌شود که به سبب سیاست‌های تاجیک ستیزانه ازبک‌ها، بیشتر ساکنان سمرقند از شرکت در آن بی بهره‌اند. در حاشیه این میدان که ایستاده بودیم صدای نقاره برخاست که گویا برای استقبال از عروس و داماد جوانی نواخته می‌شد.

 جالب است که در آن روز به هر کجا رفتیم چندین عروس و داماد مشغول عکسبرداری بودند. و صدای نقاره که مرا برد به ژرفای تاریخ توازن بودن در سمرقند را کامل کرد.

سپس به دیدار رصد خانه الغ‌بیک رفتیم که خود نشان از شوکت سمرقند و دانش دوستی الغ‌بیک گورکانی از نوادگان تیمور است. الغ‌بیک در شهرهای سمرقند و بخارا مدارس و بناهای آموزشی علمی بسیار ساخته است. او که خود به نجوم علاقه فراوان داشت در مدرسه خود در سمرقند تدریس نجوم می‌کرد. این رصد‌خانه که به ثبت 1018 ستاره مشهور است در قرن بیستم توسط ویاتکین روسی کشف شد. در جریان حفاری‌ها، او به ربع دایره بزرگی به شعاع چهل متر برخورد که امتداد آن سی و سه متر ارتفاع داشت. دالان حفاری شده با این ربع دایره عظیم که برای رصد خورشید و سایر اجرام سماوی مورد استفاده قرار می‌گرفته، با شیب تندی پایین می‌رود و تا عمق ده متر امتداد می‌یابد. در طول این دالان منحنی شکل، یک جفت ریل سنگی قرار دارد که محل حرکت ابزار رصد بوده است. جای چفت و بست‌ها به خوبی قابل مشاهده است و بر روی ریل‌ها به فاصله هشتاد سانتیمتر از هم، حروفی مانند بط، نط حک شده است.

در موزه‌ای که در کنار این بنای سترگ برپاست، بازدید کنندگان با نمونه‌هایی از ابزار رصد و با مقیاس‌های بنا و عکس‌هایی از ریل‌های سنگی آشنا می‌شوند. رصد خانه در روی تپه‌ای ساخته شده که از فراز آن منظره سمرقند و ابنیه تاریخی آن به زیبایی نمایان است.
سپس به دیدار مجموعه بسیار دیدنی شاه زنده رفتیم که قبرستانی است در جنوب تپّه افراسیاب. قدیمی‌ترین مقبره این مجموعه به قثم بن عباس، از خاندان رسول الله تعلّق دارد. او در سال 676 میلادی در ادامه تاخت تازیان در ایران، به سمرقند آمد.

 درباره نام این مجموعه چنین روایت می‌شود که چون سر قثم را از بدنش جدا کردند، او به ناگاه برخاسته و سر خود را در آغوش گرفته و به درون چاهی فرو رفته است. می‌گویند این چاه به باغی گشوده می‌شده و قثم یا "شاه زنده" هنوز در این باغ زنده است و روزی باز خواهد گشت. و این خود نشان از باور ایرانیان به سوشیانت‌ها و جاوید زندگان است که باوری بسیار باستانی است و ایرانیان هرگز آن را رها نکرده‌اند.

آرامگاه شاه زنده در قرن هشتم توسط استاد یوسف شیرازی به شکل چهارگوش ساخته شده و برسر در آن "قثم بن عباس از سیرت و صورت" نوشته شده است.
در این مجموعه مزارهای شاهزادگان و نجبای تیموری با تزیینات کاشی کاری بی‌نهایت زیبا و منحصر بفرد نیز ساخته شده که از زیباترین ابنیه دوران گورکانی هستند. توری‌های مشبکی که با کاشی ساخته شده شگفتی آفرین و بی‌نظیر است. در ابتدای این مجموعه دو مسجد تابستانی و زمستانی است و سپس سی و نه پله که می‌گویند اگر کسی در رفت و برگشت آن ها را درست شماره کند، آرزوهایش برآورده خواهد شد. این مکان مانند دیگر آثار سمرقند و بخارا بازدیدکنندگان اروپایی بسیار دارد.

ادامه دارد...